ابنقتیبه دینوری گوید: علی- کرم اللّه وجهه- فاطمه دختر رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم را شبها بر چهارپایی مینشاند و در مجالس انصار میبرد و فاطمه از آنان یاری میطلبید و آنان میگفتند: ای دختر رسول خدا، بیعت ما با این مردم انجام گرفته است و اگر همسر و پسرعموی تو پیش از ابوبکر سبقت میجست و از ما بیعت میخواست ما از او رویگردان نبودیم؛ و علی علیهالسلام میفرمود: آیا میبایست رسول خدا صلی اللّه علیه و آله و سلم را در خانه مینهادم و دفن نکرده بیرون میآمدم و با مردم بر سر قدرت او نزاع میکردم؟ و فاطمه میگفت: ابوالحسن کاری نکرده مگر همان را که شایسته او بوده است و امت هم کاری کردند که خداوند حسابگر و بازخواست کننده آنهاست. [1] .
و نیز پس از ذکر بیعت نکردن علی علیهالسلام گوید: پس دومی نزد اولی آمده، گفت: آیا این مرد را که از بیعت با تو سر باز زده به بیعت وا نمیداری؟ وی به غلام خود قنفذ گفت: برو علی را نزد من فرا خوان، وی نزد علی رفت، علی به او فرمود: کارت چیست؟ گفت: خلیفه رسول خدا تو را فرا میخواند. علی فرمود: چه زود بر رسول خدا دروغ بستید! قنفذ بازگشت و پیام را رساند. وی مدتی گریست، اما دومی بار دوم گفت: به این مردی که از بیعت با تو سر باز زده مهلت نده و او را به بیعت وادار. اولی به قنفذ گفت: نزد او باز گرد و بگو: خلیفه رسول خدا تو را برای بیعت فرا میخواند.
قنفذ بازگشت و مأموریت خود را اجرا کرد، علی علیهالسلام فریاد زد: سبحان الله! او مدعی مقامی شده که حق او نیست. قنفذ بازگشت و پیام را رساند. باز اولی مدتی گریست، سپس دومی برخاست و به همراه گروهی به در خانه فاطمه رفتند،در زدند، چون فاطمه صدای آنان را شنید با صدای بلند گفت: ای پدر، رسول خدا، ما چه رنجها که پس از تو از دومی و اولی دیدیم! [2] .
پی نوشت ها:
[1] الامامة و السیاسة 19:1.
[2] نقل از امام علی بن ابیطالب علیهالسلام، ص 785 -884.